رضای من؛
از قضای اتفاق دیشب دوستانی قدیمی را دیدم؛ دوستانی که سالها کنارم حضور داشتند، اما یکباره دلم پر کشید برای تویی که حتی یک بار هم ندیده امت، با این حال بیش از هر کسی یادت می کنم. از دیشب دوباره بی قرارت شدم، مثل آن روزهای دور که بر زبان بود تو را آنچه مرا در دل بود... بی تاب خواندن توام رضا؛ آنچنان که گویی هزاران تنبور در سرم شره مضراب می زنند و سید خلیل در دلم «هوره» می خواند... زیر لب زمزمه می کنم؛