نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

ومن بی تو تنهایم باران...

حقیقت زندگی نفس زندگی است. آغازش از زهدان مادر نیست و پایانش نیز به بستر گور ختم نمی شود. زیرا سالهایی که گذشته اند در قیاس با حیات جاودانه لحظه ای بیش نبودند. جهان مادی و هر چه در آن است در قیاس با لحظه بیداری که وحشت مرگش می خوانیم
خوابی بیش نیست. جبران خلیل جبران

قطره ای بر نیلوفر...

Then said Almitra, Speak to us of Love.

And he raised his head and looked upon the people, and there fell a stillness upon them. And with a great voice he said: When love beckons to you, follow him, Though his ways are hard and steep.

And when his wings enfold you yield to him, Though the sword hidden among his pinions may wound you.

And when speaks believe him, Though his voice may shatter your dreams as the north wind lays waste the garden.

***

For even as love crowns you so shall he crucify you.

 

آنگاه المیترا گفت با ما از عشق سخن بگوی.

پیامبر سر برآورد و نگاهی به مردم انداخت، و سکوت و آرامش مردم را فرا گرفته بود. آنگاه با صدایی ژرف و رسا گفت:

هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید، هر چند راه او سخت و ناهموار باشد.

و هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او سپارید، هر چند که تیغهای پنهان در بال و پرش ممکن است شما را مجروح کند.

و هر زمان که عشق با شما سخن گوید او را باور کنید، هر چند دعوت او رویاهای شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند.

***

زیرا عشق چنانکه شما را تاج بر سر می نهد، به صلیب نیز می کشد.

نامه ای به هیچکس...

« آنها که خدا را یافته اند و او را عاشقانه دوست می دارند با آنها که او را گم کرده اند و مایوسانه و مضطرب دم می زنند، با هم بی شباهت نیستند. هر دو شور و شعفهای روزمره را در خود کشته اند. هر دو بزرگتر از آنند که در کنار این جوی متعفنی که لجن زندگی از آن می گذرد، بنشینند و بنوشند و بزنند و بخورند و بکوشند و مست شوند. آنها که خدا ندارند و از غیبت خدا در آسمان به وحشت افتاده اند و جهان در چشمشان تیره و تلخ و ابله می نماید، به مقامی رسیده اند که عارفان می رسند و خداداران عاشق می رسند. به هر حال هر دو از زمین دور شده اند.»

... و مرغ چون از زمین بالا پرد؛ اگرچه به آسمان نرسد، آنقدر باشد که از دانه و دام دور باشد.