نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

یادش بخیر...

گفت:  

یادش بخیر...  

اینجا بام خانه ی ما بود،  

و من، 

مشغول نخ دادن به بادبادک هایی 

که از روز برایم روشنتر بود 

لحظاتی پس از پایان این شعر 

دیگر نه باد را به یاد می آورند، نه مرا!