نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

درد نداشتن ات

نوشته بود: 


درد نداشتن ات 
دردی نیست که دکترها تشخیص بدهند
تنها شاعران میفهمند
که نقطه چین های بین سطرهای شعرم
بهترین و بزرگترین مرد دنیاست 
که دارد از من دور می شود
شاید این روزها زیاد همدیگر را نفهمیم اما
تو می دانی که چرا این سطرها مثل اعصابم
به هم ریخته است و
ابرهای سیاه چرا فقط بالای سر من
خانه کرده اند
حالم خوش نیست باران
میدانی کمت دارم
میدانی کمت دارم

و برای تو...

هنوز گلدان ِ پشت مبل ها جان داشت

حضور ِ تند ِ مگس های خنگ امکان داشت

هنوز اصغر توی سرم پفک می خورد

هنوز مریم با خرده هایی از نان داشت...

حضور ِ نسبی ِ قاتل کنار بعدازظهر

اگرچه هر، آغازی همیشه پایان داشت

حضور نسبی چاقو میان قلب ِ تو

و خون نسبی، از سینه ام کماکان داشت ↓

حضور نسبی یک فرش را کثیف... نکرد!

و آسمان، هوس چند قطره باران داشت

و بعد «کبری» تصمیم خویش را نگرفت!

و بعد «کوکب خانم» که چند مهمان داشت ↓

سر تمامی را زیر شیر آب بُرید!

که روی ریل فداکار عکس دهقان داشت ↓

به چند بچّه تجاوز...

صدای بااااد آمد

یواش مثل همین روزها زمستان داشت...

صدای مولوی از گوشه ی اتاق آمد

صدای مولوی از جانب نیستان داشت ↓

تتن تتن تتتن تن مرا به خود می کوفت

میان آکواریوم یک پری عریان داشت ↓

مرا سماع به خود می کند مرا ز خودم...

نه شکل فلسفه بود و نه رنگ عرفان داشت

بله! تبر به خودش گفت خسته ام، خسته!!

جوانه زد خود را، مرگ قصد عصیان داشت

زبان سـبز شما را دقیق یاد گرفت

که الفتی جالب با تو و درختان داشت

و بعد یک شب هی دانه دانه تان را کشت

نمی شود خود را تا همیشه پنهان داشت

خدا به خاک تو را فوت کرد از سر ِ عشق

چه حسّ غمگینی آن دقیقه شیطان داشت!

خدا به خاک... که با خشم ناگهان برخاست

بدون اسم! بدینگونه نسل انسان داشت ↓

به ابتدای خودش می رسید...

ماهی ِ زشت

برای بودن، رؤیایی از بیابان داشـت

سه تا صدف، دوخزه، یک عروس دریایی

و ساحلی متروکه که حسّ زندان داشـت

صدای بــــــــوق تو را کند از خیالاتت

نگاه کردی و انگار که خیابان داشت ↓

تو را به سمت خودش می کشید و حل می کرد

و اینکه تابلوی پیر ِ دُور میدان داشت ↓

تو را نگاه... صدای تصادفی که نبود!

سقوط ِ

تلخ ِ

زنی که

عذاب وجدان داشت


سید مهدی موسوی