کسی تنهایی یک مرد زائر را نمی فهمد
و جاده غربت و درد مسافر را نمی فهمد
دوباره وقت رفتن می شود کوچ پرستوها
و حتی آسمان مرغ مهاجر را نمی فهمد
پر از شک و یقینم بی تو ایمانی نخواهم داشت
خدا حرف دل این نیمه کافر را نمی فهمد
خیابان ها و ماشین های سر در گم نمی دانند
که دنیا درد انسان معاصر را نمی فهمد
چراغ سبز یا قرمز چه فرقی می کند وقتی
سواره خط کشی قلب عابر را نمی فهمد
حضور حاضر غایب که می گویند یعنی من
غریب افتاده ای که جمع حاضر را نمی فهمد
نمی خواهد بپرسی حال و روز واژه هایم را
کسی تنهایی یک مرد زائر را نمی فهمد
دیـــدی ای حــــافـــظ که کـــنعان دلــــم بی ماه شد؟
عاقبـــت چشم و دل و کوه امـــــیدم، آه شـــد
گــــفته بودی یـــوسف گــــم گـــشته باز آیـــد....ولــــی...
یـــوسف من تـــا قیـــامـــت همنــــشین چــــاه شد....!
There
is no worse
hell
than
to remember
vividly
a kiss
that
never occurred.
- Richard Brautigan
ونوس عشوه کناری نهاده و زار می زند، آنسوتر کیوپید را می بینی با آن بالهای سفید پرپری که مثل سگ خوره گرفته و سنگ خورده جان می کند، می میرد، مثل سگ ولگرد هدایت با زخمهایی یادگار از تک تک مردمان شهری که نادر ابراهیمی دوستش می داشت...
در افسانه های تبتی-بودایی آمده است که پرنده ای تنها یک بار در عمر خود می خواند و چنان شیرین می خواند که هیچ آفریده ای بر زمین به او نمی رسد.
از همان دم که از لانه خود بیرون می آید در پی آن می شود که شاخه پرخاری بیایبد و تا آن را نیابد آرام نمی گیرد . آنگاه همچنانکه در میان شاخه های وحشی آواز سر می دهد سینه بر درازترین و تیزترین خار می نهد و در حال مرگ، با آوازی که از نوای بلبلان و چکاوکان فراتر می رود رنج جان کندن را زیر پا می گذارد.
آوازی آسمانی که به بهای جان او تمام می شود. همه عالم برای شنیدن آوازش بر جای خود میخکوب می شوند و خداوند در ملکوت آسمان لبخند می زند. آخر، تا رنچی گران نباشد گنجی گرانبها یافت نگردد.
The Thorn Birds