عنوان مطلب یکی از اشعار زیبای رضا مشتاق عزیز بود. یادش همیشه زنده است.
- هنوز هم نیستی! اما نگرانی ات...
- کاش کمی هم نگران خودت بودی.
- نگاهبان یک روح آسمانی آیا دیگر "خود"ی بخاطرش می ماند، که بخواهد نگران اش شود؟
- و اگر آن روح عطای این نگاهبانی به لقای رنج این نگاهبان بخشیده باشد؟
- شاید برای محافظت از خودش چهار خار نحیف داشته باشد؛ « گل ها ضعیف اند، ساده اند. هر طور که بتوانند به خودشان قوت قلب می دهند. خیال می کنند که با خارهاشان می توانند دیگران را بترسانند... چراغ را باید محافظت کرد؛ چه بسا اندک بادی آن را خاموش کند... »
- (به زمزمه) حوصله ای نیست برای بازی!
- بازی ست، اما اگر من، گل بی همتایی در تمام جهان بشناسم که جز در سیاره ی من، در هیچ کجای دیگری یافت نشود، و آن وقت یک گوسفند کوچک بتواند یک روز صبح، آن را یک لقمه کند – و خود نداند که چه می کند – لابد این هم بازی ست!
- می خواهم مراقب خودت باشی، حتی اگر کهنه سربازی چون...
- آری، ... و نگاهبانی باختن است تمامش؛ راست باختن، پاک باختن و امیر نبودن! که امارت، خود، دلبستگی آورد و روزی اگر بخواهی بر سر آن باختن، ...
- (حلقه ای زلال، نگاه ملتمس اش را در آغوش می کشد دیوانه وار) ویران می شوی! نگاه کن!
- چه نهادی تو؟ که اندیشه ز تاراج کنیم! سیل از خانه ی ویران چه تواند بردن؟
- می شوی آماج سنگهای کودک ذهنان! تمامش کن! بخاطر...
- نه مروت است ما را ز جنون کناره کردن، که به هر گذار طفلی به امید ما نشسته
... چه راز آمیز است عالم اشک!
شعری زیبا از محمدکاظم کاظمی تقدیم به انجمن ققنوس:
به واژه واژه ی ابیات مولوی سوگند
به نام نی، به سرآغاز مثنوی سوگند
اگر چه کودکتان شیشه را حقیر شمرد
و سرزمین پر از خوشه را حقیر شمرد
اگر چه یک نفر آمد به دشت توهین کرد
رسید، خنده نمود و گذشت توهین کرد
کنار سفره دوزانو نشست، بد هم گفت
به زیر لب همه را مرگتان رسد هم گفت
یکی هم آمد و درمان دردمان گردید
یکی چراغ شب تار و سردمان گردید
همیشه کوچه به جز خانه باغ هم دارد
و باغ، غیر قناری کلاغ هم دارد
من از شما به خدای جلیل خرسندم
من از شما به هزاران دلیل خرسندم
شما غریبتر از کوچههای بنبستید
شما برادر مایید، هرکجا هستید
قبول کن که در این برهه ما محک هستیم
و یادمان نرود این که همنمک هستیم
مکن گلایه که همسایة شما در عید
به وصلههای قبای برادرت خندید
مکن گلایه که همسایة شما زر داشت
و پیش اهل محل شهرت ابوذر داشت
مکن گلایه، مگو، گاه، گاهِ بیصبری است
و آسمان پر از بال شهرتان ابری است
مکن گلایه، که این کوچه، باغ هم دارد
و باغ، غیر قناری کلاغ هم دارد
برادری که تفنگ برادرت آنجاست
دو بال ابرستیز کبوترت آنجاست
من و تو صاحب دردیم، همصدا هستیم
من و تو لایق نالیدنیم تا هستیم
من و تو هر دو غریبیم، هر دو همدردیم
خدا کند برسد آن زمان که برگردیم
من از وجین علفهای هرز میآیم
برای بدرقهات تا به مرز میآیم
دعای آخر من این، تفنگتان پُر باد
و نان دشمنتان هم همیشه آجر باد