نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

خدا نخواست!؟

برای بهار...  


می‌خواستم عزیز تو باشم، «خدا نخواست!»

هم راه و هم‌گریز تو باشم، «خدا نخواست!»

 

می‌خواستم که ماهیِ غمگینِ برکه‌ای

در دست‌های لیزِ تو باشم، «خدا نخواست!»

 

گفتم در این زمانه‌ی کج فهمِ کند ذهن

مجنون چشم تیز تو باشم، «خدا نخواست!»

 

می‌خواستم که مجلس ختمی برای این

پا ییز برگ‌ریز تو باشم، «خدا نخواست!»

 

ای "شاهزاد هرچه غزل گریه" خواستم

بیت ترانه‌ ای ز تو باشم، «خدا نخواست!»

 

مظلوم و ساکتم! به خدا دوست داشتم

یار ستم ستیز تو باشم، «خدا نخواست!»

 

نفرین به هر که پوچی دستش بزرگ بود

می‌خواستم عزیز تو باشم، «خدا نخواست!»


پی نوشت:

باد همه چیزم را برده است

 به قاصدک بگو اندکی از آن چه  رفته است را با خود بیاورد

 خبری از تو مرا کفایت می کند