نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

کلاغ...

برای نوه

«جاده ای ها همینگونه اند

یک روز می آیند

یک روز می روند

یک روز می آیند

یک روز نمی آیند

مثل همین ابرها مثل همین پستچی ها مثل همین بادها

مثل.... همین تو!

منتها  آمدن و رفتن ابرها و بادها و پستچی ها

                                     دست خودشان نیست

و تو نه ابری و نه بادی و نه پستچی

اما من همیشه منتظرم تا خبری برسد

٭٭٭

جاده ای ها همینگونه اند

یک روز هستند

یک روز نیستند

و تو

 درست وقتی باید باشی نیستی

درست وقتی خانه آتش میگیرد

درست وقتی از تنهایی یخ می زنم

درست وقتی که میگرنم عود می کند

                                       و گربه ها سطل ها را وارونه می کنند و

                                                              شعر هام را می لیسند

٭٭٭

ولی من مترسکی ام برای روزهای کلاغی ات

 که با من از نبود ذرت حرف بزنی و افتادن لانه ات به دست کودکی

که اگر نامش را بپرسی به تو سنگی پرتاب می کند

که هفت هزار و یک سال قدمت دارد

٭٭٭

گفته بودمت

بهار، همین آخرین پاکت چاقاله بود

که به مقصد نرسید

اما تو به نوبرها می اندیشی......... به باغهای همسایه

و تفاوت درست همینجاست

من به آلوچه خشکی هزار و هفت ساله قانعم

آلوچه ای که طعم تمام میوه های تمام باغ های جهان را به من می بخشد...»

شعر از علی بهمنی