-
برای رضا مشتاق...
شنبه 8 تیرماه سال 1398 08:34
رضای من؛ از قضای اتفاق دیشب دوستانی قدیمی را دیدم؛ دوستانی که سالها کنارم حضور داشتند، اما یکباره دلم پر کشید برای تویی که حتی یک بار هم ندیده امت، با این حال بیش از هر کسی یادت می کنم. از دیشب دوباره بی قرارت شدم، مثل آن روزهای دور که بر زبان بود تو را آنچه مرا در دل بود... بی تاب خواندن توام رضا؛ آنچنان که گویی...
-
که بی تو شاعر خوبی نمی شوم خانم!
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1393 00:32
صدای پای تو در گوش کوچه ها جاری ست و گریه آخر این ماجرای تکراری ست نه شب شده ست ـ که مهتاب بیش و کم بزند ـ نه قصّه است ـ که باران به صورتم بزند! ـ زمان به سر نرسیده ، زمین به هم نشده و هیچ چیز از این روزگار کم نشده! همان که بود : همان تکّه سنگ گرد مذّاب همین که هست : همین آسمان و جنگل و آب! ببین که تیغ تو بر استخوان...
-
روسری آبی
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 07:37
« گیساتو واکن روسری آبی داغون اون موهای مشکیتم حبس ابد تو مستی چشمات ویرون لبهای زرشکیتم مثل کلاف گیس پرموجت سردرگمم، آواره ی بادم خرماپز گرمای بوشهرو آورده گرمای لبت ، یادم هی وسوسه هی وسوسه هی ، هی.. پرچین باغ افتاده همسایه خورشید مثل هر پسین رفته شب، اتفاق افتاده همسایه بازم شبه بازم تویی و من چت روم ی پرچین افتاده...
-
بوی مرا این آب و صابون ها نخواهد برد...
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 14:14
دارد صدایت می زنم... بشنو صدایم را! بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را داری کنار شوهرت از بغض می میری شب ها که از درد تو می گیرم کجایم را هر بوسه ات یک قسمت از کا/بوس هایم شد از ابتدا معلوم بودم انتهایم را در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد! شاید ببیند شوهر تو اشک هایم را هیچم! ولی دارم عزیزم «هیچ» را از تو مستیم...
-
pour elle qui est assis à côté de la seine
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 00:31
خواستم داد شوم … گرچه لبم دوخته است خودم و جدّم و جدّ پدرم سوخته است خواستم جیغ شوم، گریهی بیشرط شوم خواستم از همهی مرحلهها پرت شوم وسط گریهی من رقص جنوبی کردیم کامپیوتر شدم و بازی خوبی کردیم کسی از گوشی مشغول، به من میخندید آخر مرحله شد، غول به من میخندید ! دل به تغییر، به تحقیر، به زندان دادم وسط تلویزیون...
-
و جاده غربت و درد مسافر را نمی فهمد
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 13:59
کسی تنهایی یک مرد زائر را نمی فهمد و جاده غربت و درد مسافر را نمی فهمد دوباره وقت رفتن می شود کوچ پرستوها و حتی آسمان مرغ مهاجر را نمی فهمد پر از شک و یقینم بی تو ایمانی نخواهم داشت خدا حرف دل این نیمه کافر را نمی فهمد خیابان ها و ماشین های سر در گم نمی دانند که دنیا درد انسان معاصر را نمی فهمد چراغ سبز یا قرمز چه...
-
ببخشای ام اگر بستم دگر پلک تماشا را ...
شنبه 1 مهرماه سال 1391 15:16
تو از اول سلامت پاسخ بدرود باخود داشت اگرچه سِحر صوت ات جذبۀ داوود باخود داشت تو عشقت سبزتر از وعدۀ شدّاد بود اما برایم برگ برگش دوزخ نمرود باخود داشت ببخشای ام اگر بستم دگر پلک تماشا را که رقص شعله ات در پیچ و تاب اش دود باخود داشت «سیاوش»وار بیرون آمدم از امتحان گر چه دل «سودابه» سان ات هر چه آتش بود با خود داشت مرا...
-
دیـــدی ای حــــافـــظ که کـــنعان دلــــم بی ماه شد؟
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 21:55
دیـــدی ای حــــافـــظ که کـــنعان دلــــم بی ماه شد؟ عاقبـــت چشم و دل و کوه امـــــیدم، آه شـــد گــــفته بودی یـــوسف گــــم گـــشته باز آیـــد....ولــــی... یـــوسف من تـــا قیـــامـــت همنــــشین چــــاه شد....!
-
یادت هست؟
جمعه 6 مردادماه سال 1391 13:37
هنوز قصه نخل و سوار یادم هست سیاه چادر ایل و تبار یادم هست هنوز بغچه مادر بزرگ و عیدی ماه هنوز اول اسم بهار یادم هست سکوت سبز دو دل بر درخت تنهایی صدای پای عمو یادگار یادم هست چه اضطراب قشنگی ، چه حسرتی سردار! درست مثل دلت بیقرار یادم هست چه بود نام قشگنش بهار یا برنو؟ قبیله بود و همین یک بهار یادم هست بهار، دختر...
-
درد نداشتن ات
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 08:59
نوشته بود: درد نداشتن ات دردی نیست که دکترها تشخیص بدهند تنها شاعران میفهمند که نقطه چین های بین سطرهای شعرم بهترین و بزرگترین مرد دنیاست که دارد از من دور می شود شاید این روزها زیاد همدیگر را نفهمیم اما تو می دانی که چرا این سطرها مثل اعصابم به هم ریخته است و ابرهای سیاه چرا فقط بالای سر من خانه کرده اند حالم خوش...
-
و برای تو...
جمعه 16 تیرماه سال 1391 15:31
هنوز گلدان ِ پشت مبل ها جان داشت حضور ِ تند ِ مگس های خنگ امکان داشت هنوز اصغر توی سرم پفک می خورد هنوز مریم با خرده هایی از نان داشت... ■ حضور ِ نسبی ِ قاتل کنار بعدازظهر اگرچه هر، آغازی همیشه پایان داشت حضور نسبی چاقو میان قلب ِ تو و خون نسبی، از سینه ام کماکان داشت ↓ حضور نسبی یک فرش را کثیف... نکرد! و آسمان، هوس...
-
دارد صدایت می زنم...
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 20:34
برای ماه منیر مهرگان که می خواند این را هم، درست مثل شعری که زین پیش اینجا بود، درست مثل آنچه زین پس خواهد بود، درست مثل باقی نامه ها؛ قدم زنان و بارانی بر کرانه های «سن» زیر نور ماه این شبها که تمام است و قرص و مثل همین امشب، چون لرزش صدایش که زلزله بود... سهمگین تر از لشگرکشی عظیم سمفونی پنجم و لرزش برگ-وار پایه های...
-
برای او که همین خواب را می بیند
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 19:25
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا… جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا… وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت تصدیق گفته های «هگل» بود و ما دو تا… روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا … افتاد روی میز ورق های سرنوشت فنجان و فال و بی بی و دل بود و ما دو تا … کم کم زمانه داشت به هم...
-
The worst hell
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 23:57
There is no worse hell than to remember vividly a kiss that never occurred. - Richard Brautigan
-
زمین را که زیر پاهایت حس کنی، می بینی عشق هم می میرد
شنبه 3 دیماه سال 1390 21:22
عشق نمی میرد و این حرفها همه مال داستانهای ژانر فهیمه رحیمی و میم مودب پور اند؛ زمین را که زیر پاهایت حس کنی، می بینی عشق هم می میرد؛ ونوس عشوه کناری نهاده و زار می زند، آنسوتر کیوپید را می بینی با آن بالهای سفید پرپری که مثل سگ خوره گرفته و سنگ خورده جان می کند، می میرد، مثل سگ ولگرد هدایت با زخمهایی یادگار از تک تک...
-
از انگشت تا ماه
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 10:32
کاش این دانشجوها به جای شمردن اینکه حافظ تو کل چند هزار بیتش چند بار از سوسن استفاده کرده و چند بار از گزمه، و کدوم غلط بوده کدوم درست؛ هر کدوم یک بیت از حافظ جلوشون می ذاشتن نگاه می کردن حافظ تو اون یک بیت "چی می گه" و بجای دیدن جمال لایتناهی ماه، به نوک انگشت خیره نشن. برید بخونید همین اهمیت بیش از حد به...
-
آواز آخر...
جمعه 4 آذرماه سال 1390 11:41
در افسانه های تبتی-بودایی آمده است که پرنده ای تنها یک بار در عمر خود می خواند و چنان شیرین می خواند که هیچ آفریده ای بر زمین به او نمی رسد. از همان دم که از لانه خود بیرون می آید در پی آن می شود که شاخه پرخاری بیایبد و تا آن را نیابد آرام نمی گیرد . آنگاه همچنانکه در میان شاخه های وحشی آواز سر می دهد سینه بر درازترین...
-
Much have I cried: The curve of your lips rewrites the history..
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 23:25
برنمی گردند شعرها، به خانه نمی روند تا برگردی و دست تکان دهی روبانهای سفید را در کف شعرها ببین که چگونه در باران می لرزند... روبانهای سفید، پیچیده بر گلسرخ های بی تاب را ببین برنمی گردند شعرها، پراکنده نمی شوند به انتظار تو در باران ایستاده اند و به لبخندی، به تکان دستی دلخوشند هیچ چیز با "تو" شروع نشد؛ همه...
-
برای بهار؛ شمس جاودانی
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 09:19
حالا دیگر دیر است من نام کوچه های بسیاری را از یاد برده ام نشانی خانه های بسیاری را از یاد برده ام و اسامی آسان نزدیکترین کسان دریا را..! راستی آیا به همین دلیل ساده نیست که دیگر هیچ نامه های به مقصد نمی رسد؟! نه ری را! سالها و سالها بود که در ایستگاه راه آهن در خواب و خلوت ورودی همه شهرها کوچه ها، جاده ها، میدان ها...
-
با لحن جنون بخوان؛ برای هر 3 فرشته
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 19:36
از دوست عزیزم «هومن شریفی» با لحن جنون بخوان؛ لحن از دست ندادن، از سر نداشتن ِ چیزی که ارزش از دست دادن داشته باشد... الف: راه بیا لعنتی ...راه بیا ... خوابت ببره میمیـــــــری ف: نه اونقدر ها هم سرد نیست الف: احمق سرما یه بهونست ...استخونات که با هم مشکل پیدا کنند دیگه روی هم، روی حرف تو وای نمیستند! ف: من نمیخوام...
-
بَرِ آزادگان داغ اسارت سخت ننگین است
شنبه 2 مهرماه سال 1390 13:44
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA امید که گذارت این سو بیفتد و بخوانی به آن محبوب نیلوفری؛ عزیزی که از کرانه La Seine برایم نوشت: تو شاهینی؛ قفس بشکن به پرواز آی و مستی کن بَرِ آزادگان داغ اسارت سخت ننگین است بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند گرفته کولبار زاد ره بر دوش فشرده چوبدست خیزران در مشت گهی پر...
-
گفت: ای دیوانه! لیلایت منم!
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 22:46
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پُر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نیشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می...
-
نیا باران...
جمعه 25 تیرماه سال 1389 10:49
نیا باران زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم و خوب می دانم که گل در عقد زنبور است اما یک طرف سودای بلبل، یک طرف بال و پر پروانه را هم دوست میدارد نیا باران پشیمان میشوی از آمدن جای قشنگی نیست میان ناودان ها گیر خواهی کرد من از جنس زمینم خوب می دانم که اینجا جمعه بازار است و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه...
-
خدا نخواست!؟
جمعه 28 خردادماه سال 1389 06:58
برای بهار... میخواستم عزیز تو باشم، «خدا نخواست!» هم راه و همگریز تو باشم، «خدا نخواست!» میخواستم که ماهیِ غمگینِ برکهای در دستهای لیزِ تو باشم، «خدا نخواست!» گفتم در این زمانهی کج فهمِ کند ذهن مجنون چشم تیز تو باشم، «خدا نخواست!» میخواستم که مجلس ختمی برای این پا ییز برگریز تو باشم، «خدا نخواست!» ای...
-
کاش این آمدن آخر باشد
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1389 21:36
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 دوباره حس می کنمت هیچکس! مثل آن روزها که می خواستم خلیل ات شوم. یادت هست؟ چه می گویم! فراموشکار، من بودم که رهایت کردم و در پی دنیایی رفتم که جز ظاهر هیچ نداشت. سبکسرانه خیال کردم نامه هایم به دستت نمی رسند؛ غافل از اینکه واژه به واژه آنها را وقتی در دلم جوانه می...
-
کلاغ...
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 22:49
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 برای نوه « جاده ای ها همینگونه اند یک روز می آیند یک روز می روند یک روز می آیند یک روز نمی آیند مثل همین ابرها مثل همین پستچی ها مثل همین بادها مثل.... همین تو! منتها آمدن و رفتن ابرها و بادها و پستچی ها دست خودشان نیست و تو نه ابری و نه بادی و نه پستچی اما من...
-
برای مرتضی و سهراب که یادشان جاودانه است
جمعه 25 دیماه سال 1388 11:39
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 « باز شوق یوسفم دامن گرفت پیر ما را بوی پیراهن گرفت ای دریغا نازک آرای تنش بوی خون میآید از پیراهنش ای برادرها! خبر چون میبرید؟ این سفر آن گرگ یوسف را درید! یوسف من! پس چه شد پیراهنت؟ بر چه خاکی ریخت خون روشنت بر زمین سرد، خون گرم تو ریخت آن گرگ و نبودش شرم تو تا...
-
شب فراق تو، هر شب که هست، یلدایی ست
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 09:54
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 سماع ضربی ها باشد انگار؛ شور شرّه مضراب ها بیتابش می کند، زخم زخمه تار از پود دل می کند و ساز که آرام می گیرد، یلدا آغاز می شود: دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن خواهم...
-
برای «هیچکس» که واقعا هیچ کس نیست!
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 16:31
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 بی قرار توام و در دل تنگم گلههاست آه بی تاب شدن عادت کم حوصلههاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست آسمان با قفس تنگ، چه فرقی دارد بال، وقتی قفس پر زدن چلچلههاست پی هر لحظه، مرا، بیم فرو ریختن است مثل شهری که، به روی گسل...
-
عزیزمی هیچکس
جمعه 15 آبانماه سال 1388 11:05
به این فکر می کردم که اگه یه روزی بخوام شکر بودن تو رو بکنم، چند قرن طول می کشه؟ شکر اینکه هستی، که باهامی، که همیشه پیشمی، که دارمت؛ نه! هیچ وقت خیال «داشتن» تو به سرم نیومد. هیچ کس نمی تونه داشته باشدت، مالک تو باشه، مثل خدا که هیچ کس نمی تونه حس مالکیتی نسبت بهش داشته باشه؛ چون مالکیت مال چیزهای کوچیکه وقتی به تملک...