نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

از انگشت تا ماه

کاش این دانشجوها به جای شمردن اینکه حافظ تو کل چند هزار بیتش چند بار از سوسن استفاده کرده و چند بار از گزمه، و کدوم غلط بوده کدوم درست؛ هر کدوم یک بیت از حافظ جلوشون می ذاشتن نگاه می کردن حافظ تو اون یک بیت "چی می گه" و بجای دیدن جمال لایتناهی ماه، به نوک انگشت خیره نشن. برید بخونید همین اهمیت بیش از حد به ظواهر و فراموشی بواطن با مولویه بعد از مولانا چه کرد... 
سیروس شمیسا. کلاس دکتری صورخیال در شعر فارسی. آبان ماه 88

ما درون را بنگریم و حال را

نی برون را بنگریم و قال را

لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب

سوی او می قیژ و او را می طلب 

چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز

سوز خواهم سوز با آن سوز ساز

عاشقان را هر نفس سوزیدنیست

بر ده ویران خراج و عشر نیست 

گر خطا گوید ورا خاطی مگوی

گر بود پرخون شهید او را مشوی 

خون شهیدان را ز آب اولاتر است

این خطا از صد صواب اولاتر است 

تو ز سرمستان قلاووزی مجو

جامه چاکان را چه فرمایی رفو؟

آواز آخر...


در افسانه های تبتی-بودایی آمده است که پرنده ای تنها یک بار در عمر خود می خواند و چنان شیرین می خواند که هیچ آفریده ای بر زمین به او نمی رسد.

از همان دم که از لانه خود بیرون می آید در پی آن می شود که شاخه پرخاری بیایبد و تا آن را نیابد آرام نمی گیرد . آنگاه همچنانکه در میان شاخه های وحشی آواز سر می دهد سینه بر درازترین و تیزترین خار می نهد و در حال مرگ، با آوازی که از نوای بلبلان و چکاوکان فراتر می رود رنج جان کندن را زیر پا می گذارد. 

آوازی آسمانی که به بهای جان او تمام می شود. همه عالم برای شنیدن آوازش بر جای خود میخکوب می شوند و خداوند در ملکوت آسمان لبخند می زند. آخر، تا رنچی گران نباشد گنجی گرانبها یافت نگردد.

The Thorn Birds