به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع
به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع
نوشته بود:
درد نداشتن ات
دردی نیست که دکترها تشخیص بدهند
تنها شاعران میفهمند
که نقطه چین های بین سطرهای شعرم
بهترین و بزرگترین مرد دنیاست
که دارد از من دور می شود
شاید این روزها زیاد همدیگر را نفهمیم اما
تو می دانی که چرا این سطرها مثل اعصابم
به هم ریخته است و
ابرهای سیاه چرا فقط بالای سر من
خانه کرده اند
حالم خوش نیست باران
میدانی کمت دارم
میدانی کمت دارم