نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

برای رضا مشتاق...

رضای من؛

از قضای اتفاق دیشب دوستانی قدیمی را دیدم؛ دوستانی که سالها کنارم حضور داشتند، اما یکباره دلم پر کشید برای تویی که حتی یک بار هم ندیده امت، با این حال بیش از هر کسی یادت می کنم. از دیشب دوباره بی قرارت شدم، مثل آن روزهای دور که بر زبان بود تو را آنچه مرا در دل بود... بی تاب خواندن توام رضا؛ آنچنان که گویی هزاران تنبور در سرم شره مضراب می زنند و سید خلیل در دلم «هوره» می خواند... زیر لب زمزمه می کنم؛
أحبینی أحبینی
معـذبتی وذوبی فی الهواء مثلی کما شـئـتی
احبینی بعیدا عن بلاد القهر و الکبت؛ بعیدا عن مدینتنا التی شبعت من موت!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد