نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

مصدق زنده است تا آزادی زنده است!

من بنده ی آزادیم. مولایم علی ست؛ مرد بی بیم و بی ضعف

و پیشوایم مصدق؛ مرد آزاد

و تا ابد در قلبها حکم خواهد راند

دکتر مصدق، چهارده سال در تنهایی و تبعید تقاص مردمی را پس داد که رویای آزادی در پناه قانون را به امنیت در قفس ماندن فروختند...

و اکنون اینجاست! زنده! و اینان از قلمرو زیستن دگر تبعیدش نتوانند کرد!

چه بواسطه ی عمل خویش تا ابد در اذهان خواهد زیست!

۲۹ اسفندارمذ، سالروز ملی شدن صنعت نفت ایران توسط دکتر محمد مصدق بر تک تک روانهای آزاد جهان خجسته باد.

راهش پر رهرو

نامه ای به هیچکس!

هیچکس، سلام

نمی دانم نامه هایم بدستت می رسد یا نه. نمی دانم اگر این نامه بدستت برسد، می خوانی اش یا نه. اصلا برایت... نمی دانم! فقط حس می کنم واژه واژه ی این نامه را وقتی که در ذهنم جوانه می زدند خوانده ای. حس عجیبی ست؛ حسی که پیشترها کمتر جدی می گرفتمش، حسی که دوست دارم هدیه ای بدانمش از طرف تو. نمی دانم که هستی، کجا هستی، چطور هستی... می دانم هستی و برای همه ی اینها «هیچکس» ت می نامم و    حسی را که یادآور توست و هدیه ی توست و حس توست، «هدیه ای از هیچکس»!

هر کسی می توانی باشی اما "هرکس" نه! دیریست صدایت می زنم، با تمام خفگی ام، اما جوابی نمی شنوم. نه که جوابم را ندهی - تو از آنها نیستی-  چرا جوابت را نمی شنوم؟ رنج می برم که هستی، اما نمی بینمت! نیستی، اما حس می کنمت؛ حضور سنگینت را روی سینه ام، نفس های داغت را بر چهره ی سوخته ام و استیلای منفجر کننده ی روحت را در قلبم! تو در دل من نمی گنجی، جا نمی شوی، سرریز می کنی و من...

هر طور شده می خواهم نگهت دارم!

چه بسیار دلها که زیر پا نهادم - خدا مرا ببخشد - غرورها که بیرحمانه خرد کردم، امیدها که بر باد دادم برای رسیدن به تو، برای دریافتنت، برای دیدنت، برای شنیدن صدای زیبایت... دنیاها ساختم و ویرانشان کردم، همه را... تو را در هیچکدامشان پیدا نکردم! سازها ساختم برایت، ترکه ترکه مهر به هم چسباندم، ذره ذره با روح صفا دادمش تا مگر سه تاری شود لایق سرپنجه های سیمینت، شایسته ی زخمه ی تویی که نمی شناسمت،  اصلا نمی دانم ساز می زنی یا نه...

اما چرا، سه تار می زنی؛ حتی شیرینتر از صبا، آسمانی تر از لطفی و دلنشین تر از عبادی! « جامه دران» تو را می شنیده اند الحق آنجا که شمس مستت می شده و مولوی به رقص می آمده، آری، « روح الارواح» توست که این جماعت مردگان، از خاک بریده اند و این حیرانی... «شهرآشوب» می زنی که جهانی به آشوب زخمه ات قیامت شود... دیوانه می کنی ام آخر!

سازهایم لیاقت سرانگشتانت را ندارند. آتش را چون همیشه پیکی می بینم که بسوی تو می آید. باید ببخشی، هشت روز بعد چهارشنبه است و من... بار دیگر سازی ساخته ام برایت، میفرستم تا بیاورد. می دانم لایق پنجه های تو نیست... حتی اگر به دستت برسد، حتی اگر قبولش کنی،     حتی اگر بخواهی بنوازیش... نمی شود! در خود می شکند؛ خرد می شود. نشستن در آغوش تو، گناهیست نابخشودنی و ساز من...

این گستاخی عظیم را تاب نمی آورد!

من هنوز اینجایم!

"می شنوم طنین تنت می آید از ته ظلمت

و تارهای تنم را متاثر می کند.

شاید صدا دوباره به مفهومش بازگردد

شاید همین حوالی جایی

در حلقه ی نگاهت قرار بگیرم."

به کدام مذهب است این؟

پس از خواندن خبر قلع و قمع ددمنشانه و دستگیری قریب دو هزار نفر از اهل طریقت تصوف در قم بر دار کردن منصور حلاج در ذهنم تداعی شد:

 

چون منصور حلاج را به امر خلیفه معتصم هزار تازیانه بزدند در وی تاثیر نکرد. او را روانه ی چوبه ی دار ساختند...

...

پس دستش را بریدند. خنده کرد و گفتند: " از چه می خندی؟" فرمود: " الحمدلله که دست ما را ببریدند. مرد آن باشد که دست صفات ما را که کلاه همت از تارک عرش می رباید ببرد!" چشمان او را کندند. فغان از مردم بلند شد. عده ای می گریستند. عده ای دیگر سنگ می افکندند. آنگاه که خواستند زبانش را ببرند گفت:" چندان صبر کنید تا سخنی بگویم." روی بر آسمان کرد و گفت: "بدین رنجی که از برای من روا می دارند محرومشان مکن و از این دولتشان بی نصیب مگردان. الحمدلله اگر دست و پای من ببریدند در کوی تو بریدند و اگر سرم بر دار کنند در مشاهده ی جمال تو بوده است."

روی در آسمان کنیم و برای هدایت و آمرزش گناهان مرتکبین این اعمال غیر انسانی (که زیر نقاب دین پنهان می شود) دعا کنیم.

زاهد ار جرعه ی رندان نه بحرمت نوشد ٭ التفاتش به می صاف مروّق نکنیم

یا حق

پیوندها:

ناگفته های ماجرای تخریب حسینه‌ شریعت در قم

‏پاسخ آیت الله منتظری به پرسشی در مورد واقعه تخریب حسینیه شریعت قم

نامه مهدی کروبی به برخی ازمراجع تقلید در قم؛