نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

دارد صدایت می زنم...

برای ماه منیر مهرگان که می خواند این را هم، درست مثل شعری که زین پیش اینجا بود، درست مثل آنچه زین پس خواهد بود، درست مثل باقی نامه ها؛ قدم زنان و بارانی بر کرانه های «سن» زیر نور ماه این شبها که تمام است و قرص و مثل همین امشب، چون لرزش صدایش که زلزله بود... سهمگین تر از لشگرکشی عظیم سمفونی پنجم و لرزش برگ-وار پایه های سنگین ترین مفاهیم در عمیق ترین ژرفای جان


تمام شعرم تقدیم آنکه باران شد

کسی که فاتح تنهاترین خیابان شد


زمین، سگش به بهشت خدا، شرف دارد!

اگر که عشق دلیل سقوط انسان شد


دوید و باز دوید و دوید تا برسد

به زن رسید و خود مرد خطّ پایان شد


زنی به چشم پر از انتظار من زل زد

و از قیافه ی غمگین خود هراسان شد


و مرد قصّه همین که نشست و گریه نمود

از اینکه مرد شده تا تو را… پشیمان شد


و زن که تا ابدالدّهر بچّه می زایید

و مرد که وسط سفره تکّه ای نان شد


و مرد رفت به دنبال آنچه زن نامید

و زن در آخر یک شعر تیرباران شد

نظرات 2 + ارسال نظر
سلی چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:36

عالی بود
چقدر شبیه کارای محسن موسوی بود :)

سلی چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:51

*مهدی موسوی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد