نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

خدا را...

بوی عطر یاس می دهد؛ مثل همیشه...
تای کاغذ را باز می کنم
شکسته نستعلیق آبی آسمانی اش می دود توی ذهن:
خدا را با که این بازی توان کرد؟