شعری زیبا از محمدکاظم کاظمی تقدیم به انجمن ققنوس:
به واژه واژه ی ابیات مولوی سوگند
به نام نی، به سرآغاز مثنوی سوگند
اگر چه کودکتان شیشه را حقیر شمرد
و سرزمین پر از خوشه را حقیر شمرد
اگر چه یک نفر آمد به دشت توهین کرد
رسید، خنده نمود و گذشت توهین کرد
کنار سفره دوزانو نشست، بد هم گفت
به زیر لب همه را مرگتان رسد هم گفت
یکی هم آمد و درمان دردمان گردید
یکی چراغ شب تار و سردمان گردید
همیشه کوچه به جز خانه باغ هم دارد
و باغ، غیر قناری کلاغ هم دارد
من از شما به خدای جلیل خرسندم
من از شما به هزاران دلیل خرسندم
شما غریبتر از کوچههای بنبستید
شما برادر مایید، هرکجا هستید
قبول کن که در این برهه ما محک هستیم
و یادمان نرود این که همنمک هستیم
مکن گلایه که همسایة شما در عید
به وصلههای قبای برادرت خندید
مکن گلایه که همسایة شما زر داشت
و پیش اهل محل شهرت ابوذر داشت
مکن گلایه، مگو، گاه، گاهِ بیصبری است
و آسمان پر از بال شهرتان ابری است
مکن گلایه، که این کوچه، باغ هم دارد
و باغ، غیر قناری کلاغ هم دارد
برادری که تفنگ برادرت آنجاست
دو بال ابرستیز کبوترت آنجاست
من و تو صاحب دردیم، همصدا هستیم
من و تو لایق نالیدنیم تا هستیم
من و تو هر دو غریبیم، هر دو همدردیم
خدا کند برسد آن زمان که برگردیم
من از وجین علفهای هرز میآیم
برای بدرقهات تا به مرز میآیم
دعای آخر من این، تفنگتان پُر باد
و نان دشمنتان هم همیشه آجر باد
ماها نمی تونیم که گلایه نکنیم ! ها؟
ماها از اون نسل نیستیم !
مدتهاست هیچ باغی ندیدیم ما !
بیت آخرش فوق العاده قشنگ بود !
ممنون دوست من !
لذت بردم !
راستی
سلام !