نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

مردم هنوز پشت سرم حرف می زنند...

عنوان مطلب یکی از اشعار زیبای رضا مشتاق عزیز بود. یادش همیشه زنده است.

-          هنوز هم نیستی! اما نگرانی ات...

-          کاش کمی هم نگران خودت بودی.

-          نگاهبان یک روح آسمانی آیا دیگر "خود"ی بخاطرش می ماند، که بخواهد نگران اش شود؟

-          و اگر آن روح عطای این نگاهبانی به لقای رنج این نگاهبان بخشیده باشد؟

-          شاید برای محافظت از خودش چهار خار نحیف داشته باشد؛ « گل ها ضعیف اند، ساده اند. هر طور که بتوانند به خودشان قوت قلب می دهند. خیال می کنند که با خارهاشان می توانند دیگران را بترسانند... چراغ را باید محافظت کرد؛ چه بسا اندک بادی آن را خاموش کند... »

-          (به زمزمه) حوصله ای نیست برای بازی! 

-          بازی ست، اما اگر من، گل بی همتایی در تمام جهان بشناسم که جز در سیاره ی من، در هیچ کجای دیگری یافت نشود، و آن وقت یک گوسفند کوچک بتواند یک روز صبح، آن را یک لقمه کند – و خود نداند که چه می کند – لابد این هم بازی ست!

-          می خواهم مراقب خودت باشی، حتی اگر کهنه سربازی چون...

-          آری، ... و نگاهبانی باختن است تمامش؛ راست باختن، پاک باختن و امیر نبودن! که امارت، خود، دلبستگی آورد و روزی اگر بخواهی بر سر آن باختن، ...

-          (حلقه ای زلال، نگاه ملتمس اش را در آغوش می کشد دیوانه وار) ویران می شوی! نگاه کن!

-          چه نهادی تو؟ که اندیشه ز تاراج کنیم! سیل از خانه ی ویران چه تواند بردن؟

-          می شوی آماج سنگهای کودک ذهنان! تمامش کن! بخاطر...

-          نه مروت است ما را ز جنون کناره کردن، که به هر گذار طفلی به امید ما نشسته

... چه راز آمیز است عالم اشک!

نظرات 3 + ارسال نظر
سلی پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 17:53

رضا مشتاق :(

چرا اینجوری میگین یادش زنده است؟:(
دلم گرفت !

چه راز آمیز است عالم اشک !:(

[ بدون نام ] جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:04

کاش کمی هم نگران خودت بودی.
چه راز آمیز است عالم اشک!
...

رضا مشتاق یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 23:37

گرپیش منی چو بی منی در یمنی
ور در یمنی چو بامنی پیش منی

وقتی که آدم میبینه در بین کلمات و در بین بینهایت صفحات اچ تی ام ال دنیای وب ... نقاطی هست که میتونه آدمو به آرامش برسونه( هرچند نسبی...کوتاه و گذرا) باعث خوشحالی میشه .

بعضی وقتا کافر زندیقی میشم، یقه ی خدارو میگیرم و به طعنه میگم: کی گفته اینی که خلق کردی احسن الخالقین هست
میگم آخدا: یه نگاه به این فاجعه ایی که به اسم انسان خلق کردی بنداز و .... و .... و .... و...
حق با شما هست رفیق... باید کهنه سرباز بود و ایستاده مردنو تجربه کرد

یه لحظه میدونید چی از ذهنم گذشت؟!
اینکه اگر یه بار دیگه شاهزاده کوچک از اخترک خودش به زمین میومد...، آیا بازم کسی بود که حداقل حاظر بشه یک بار دیگه با اون دم بگیره و از مسئولیت در مقابل گل حرفی بزنه ؟!

کلمات مقدس بسیار هستند... و اما همگی اون کلمات آلوده شده
شاید بهتر باشه همه رو زیر پا گذاشت .. هنجار زمانه رو یاد بگیریم و در دروغ و ریا حرفه ایی بشیم

پریشان گویی شد ... باید ببخشید
همون بهتر که اینارو و همه ی درونیات رو برای هیچکس بنویسم و برای هیچکس بازگو نکنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد