خواب دیدم از تو دور شدم , وای که عجب خواب بدی , گفتم بیا با هم بریم , گفتی که راهو بلدی , هر چی صدات کردم نرو , اما به جائی نرسید , یکی یه جا فریاد میزد دیوونه , از قفس پرید.صبح که رسید بیدار شدم , دیدم یه نامه روی در , نوشته بودی که سلام , مدتیو میرم سفر , بغضی نشست توی گلوم , خوابم یا این حقیقته , بازم صدات کردم ولی , دیدم سکوت جوابته.
گفتم که شاید این سفر تموم میشه همین روزا , دوباره باز میبینمش چه خوش خیال بودم خدا , ساعتو لحظه هام گذشت , چشمام به کوچه خیره بود , من منتظر بودم بیاد خیلی دلم تنگ شده بود , روزا مثل دیوونه ها , پرسه زنون تو کوچه ها , شبا یه گوشه از اطاق , گریه و اهه بی صدا , مثل همون خواب سیاه, رفتو منو تنها گذاشت , گفتن این قصه تلخ , ارزش خوندنو که داشت.
خواب دیدم از تو دور شدم , وای که عجب خواب بدی , گفتم بیا با هم بریم , گفتی که راهو بلدی , هر چی صدات کردم نرو , اما به جائی نرسید , یکی یه جا فریاد میزد دیوونه , از قفس پرید.
شعر بسیار زیبایی بود. کدام بهتر است؟ بادبادک بودن یا ... می توان همیشه بادباک بازی کرد اما بادبادک رها شده در باد، سرگردان و دلتنگ، آرزوی رهایی در آسمان نیلگون را می کند اما چه می توان کرد که دست قضا، تیزی باد را فرستاد تا نخ را پاره کند کاش بادباک نبود...
سلام
شعرت خیلی قشنگ بود. نمیدونم چرا بعد اینکه شعرتو خوندم یاد شعر فریدون مشیری افتادم : چرا خانه کوچک ما سیب نداشت!
موفق باشی
به منم سر بزن
خواب دیدم از تو دور شدم , وای که عجب خواب بدی , گفتم بیا با هم بریم , گفتی که راهو بلدی , هر چی صدات کردم نرو , اما به جائی نرسید , یکی یه جا فریاد میزد دیوونه , از قفس پرید.صبح که رسید بیدار شدم , دیدم یه نامه روی در , نوشته بودی که سلام , مدتیو میرم سفر , بغضی نشست توی گلوم , خوابم یا این حقیقته , بازم صدات کردم ولی , دیدم سکوت جوابته.
گفتم که شاید این سفر تموم میشه همین روزا , دوباره باز میبینمش چه خوش خیال بودم خدا , ساعتو لحظه هام گذشت , چشمام به کوچه خیره بود , من منتظر بودم بیاد خیلی دلم تنگ شده بود , روزا مثل دیوونه ها , پرسه زنون تو کوچه ها , شبا یه گوشه از اطاق , گریه و اهه بی صدا , مثل همون خواب سیاه, رفتو منو تنها گذاشت , گفتن این قصه تلخ , ارزش خوندنو که داشت.
خواب دیدم از تو دور شدم , وای که عجب خواب بدی , گفتم بیا با هم بریم , گفتی که راهو بلدی , هر چی صدات کردم نرو , اما به جائی نرسید , یکی یه جا فریاد میزد دیوونه , از قفس پرید.
شعر بسیار زیبایی بود.
کدام بهتر است؟
بادبادک بودن یا ...
می توان همیشه بادباک بازی کرد اما بادبادک رها شده در باد، سرگردان و دلتنگ، آرزوی رهایی در آسمان نیلگون را می کند اما چه می توان کرد که دست قضا، تیزی باد را فرستاد تا نخ را پاره کند
کاش بادباک نبود...
یادش بخیر...