باران سحرخیزان تا صبح که دریابد
تا ذره صفت ما را که زیر و زبر یابد
آن بخت که را باشد کاید به لب جویی
تا آب خورد ناگه او عکس قمر یابد
یا تشنه چو اعرابی در چه فکند دلوی
در دلو نگارینی چون تنگ شکر یابد
یا همچو سلیمانی بشکافد ماهی را
اندر شکم ماهی آن خاتم زر یابد
یا چون پسر ادهم راند بسوی آهو
تا صید کند آهو خود صید دگر یابد
یا مرد علف کش کو گردد سوی ویرانها
ناگاه به ویرانی از گنج خبر یابد
رو رو بهل افسانه تا محرم و بیگانه
از نور « الم نشرح» بی شرح تو دریابد
سلام ممنون از لطفتون امیدوارم که موفق باشید.بازم به من سر بزنید.
از لطفی که به من داشتی و سر زدی ممنون از اینکه انقدر دیر به وبلگت رسیدم و رسم ادب رو رعایت نکردم ببخشید
از جمله های جبران که برام نوشتی هم ممنون امیدوارم این ارتبط باقی بماند