نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

آدما!

آدم چقدر بچه می مونه. وقتی خطایی می کنه و بچگانه فکر می کنه " هیچکس ندید"! زودی یادش میاد که "چرا، یه نفر دید" و سرمست غرور می گه: خب دید که دید. حالا مگه چی شد؟

و درست اون وقتی که خیال می کنه اونی که دیده دیگه باید یادش رفته باشه، جای یه ضربه رو پس گردنش حس می کنه و گیج می شه. می مونه و نمی فهمه از کجا اومد... می ره تو کما... و وقتی به خودش میاد می بینه "چی شده!" التماس و دعا و زاری و عجز و لابه و صدتا "غلط کردم" و "ببخشید" و "تکرار نمی شه" و... تا دل خدا به رحم میاد و آزادش می کنه. می گه برو اما آدم باش! بنده باش! و آدم بلند می شه؛

از جاش که بلند می شه فراموش می کنه افتاده بود.

لباسهاشو که می تکونه خودشو با هر چی خاک و زمینه بیگانه می بینه و اگر بهش بگی می گه " من؟ امکان نداره! من نبودم!"

قدم اول رو که برمی داره، کل ماجرا رو فراموش می کنه.

قدم دوم رو که برداشت، بیچارگی چند لحظه پیشش رو.

قدم سوم دست رهایی بخش خداشو.

قدم چهارم دعاها و التماسهاشو.

قدم پنجم، خود خداشو.

انگار نه انگار که بوده و هست و می بینه و آزادش کرده و... وسوسه ی یه خطای شیرین دیگه تو قلبش جرقه می زنه و آدم، دوباره گناه می کنه و دوباره فکر می کنه هیچکس ندید و دوباره خدا می بیندش و دوباره پشت سرش ضربه ای رو حس می کنه و دوباره می ره تو کما و دوباره بیدار می شه و دوباره گریه و زاری و دوباره رحم خدا و دوباره آزادی و دوباره فراموش کردن و دوباره خطا کردن!

چرا همش این چرخه ی ابلهانه رو تکرار می کنیم و چیزی رو که دهها و صدها و هزاران بار قول می دیم به خودمون و به خدامون همش تو پنج قدم فراموش می کنیم؟ چرا نمی خوایم بفهمیم شیطان آتیش بیار این دور باطله و چرا نمی تونیم همون بار اول آدم بشیم، بنده بشیم و برای همیشه از این چرخش دیوانه وار خلاص بشیم؟

چقدر دوست داشتم می فهمیدم چرا بنده ی دنیا شدن برام راحته، بنده ی هر شکمدار غبغبدار پولدار زورداری شدن مثل آب خوردنه اما بنده ی خدا شدن...

من که نمی فهمم! هیچکس، تو بهم بگو...

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:12 http://scentofloneliness.blogsky.com

خیلی خوب بود .فکر کنم چیزی بود که منم می خواستم یه جورایی بگم ولی نمی تونستم .معلومه شما از من پر جرئت تریدو توانمند تر.
اگه از هیچکست سوالی پرسیدی مطمئن باش جوابت رو هم می گیری.

من از دشمن نمی ترسم که دشمن های و هو داره
تو میدون جرئت و جانه نبرد از رو به رو داره
از اون دسته هراس من که مظلوم سر به تو داره
به عشق و صلح بی تزویر تظاهر تا گلو داره.

هیلا چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:33

به قول کوئیلو در کتاب شیطان ودوشیزه پریم فقط مسئله مهار و انتخاب است.تو حدیث مفصل بخوان از این .......

آنی پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:20 http://yekroohetanha.blogsky.com

واقعا....بارها قسم میخوریم که بار آخرمون باشه....بارها رسیدن به هدف خاصی رو شرط ترک گناهمون میکنیم...اما دریغ....وقتی شیرینی دروغین یه لحظه تقصیر دنیایی رو بارها میچشیم و فکرشهد همیشگی اطاعت نیستسم....دریغ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد