نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

وقتی پیدایم کردی...

« به دریچه ای دلبسته می شوی... و بدان خیره می مانی! » تمام آرزویت، امیدت، زندگی ات، خواستن ات، وجودت می شود دریچه... « و آنگاه که شادمانه آغوش می گشایی،
چاهی را در انتظار می بینی،
 که از پیش برایت مهیا کرده اند! و افسوست تنها بخاطر غروری ست که بیهوده به گدایی...؟ »


هیچکس، باز یادت کرده بودم؛ مثل همیشه! نه که عادت کرده باشم، نه، تو فراتر از عادتی، بیشتر از تمام حس و حال های زمینی و انسانی... حتی بزرگتر از عشق! به تو نمی توانم عادت کنم یعنی نمی شود. به این فکر می کردم که چطور پیدایت کردم؟
صدایت را شنیده بودم - این صدای دلپذیر، ملتمس و محکم را- کجا و چه زمانی این دعوت را شنیده بودم؟ سالها پیش از کبوتر سپیدی خوانده بودم که کرکسی او را تعقیب می کرد. جوانی کبوتر را صدا می زد و سینه اش را به او هدیه می کرد تا پناهگاهش گردد. آن کرکسی که کبوتر آوازه خوانی را با جیغ های مهیب تعقیب می کرد تا او را بکشد و صدای مهربانی که از دوردست او را به نجات و رستگاری دعوت می نمود... وقتی پیدایم کردی،

احساس کردم که روحم همان کبوتر است،

کرکس همان شیطان و تو...

تو همان سینه ای بودی که می توانستم به آن پناه ببرم.

نظرات 4 + ارسال نظر
هیلا جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 19:57

سلام.....نمیدانم به چه اسمی خطابت کنم با اجازه تبعیدی بگویم.نمیدانستم اپ کردهای برای همین در وبلاگ خودم برایت پیام گذاشتم.پاراگراف اول متن خیلی زیباست.تعریفی از عشق.به دریچه ای دلبسته میشوی و این دریچه چه ها که با روح و جسمت نمیکند.امیدوارم روزی دریچه ای که تو را به خود خواهد خواند چاه نباشد.این بهترین ارزویی است که میتوانم برای هر کسی بکنم.

تنها دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 00:22

در برابر هر انسانی راه هایی وجود دارد
و دریچه هایی که از آن، به اوج رسیدن خود را به تماشا بایستد.
و چاه هایی در سر تاسر مسیر افکنده اند، برای سنجش لیاقت ها
انسان های کور در اولین چاه فرو افتاده و دستان یاریگر را بی پاسخ خواهند گذاشت،چون آنها نمی بینند.
و اما کسی که همیشه چشم بصیرتش را به سوی حقایق گشوده،مقصد را تا انتها پیموده و به مقصود دست خواهد یافت
مقصودی مطلوب.
آرزو می کنم چاه های زتدگیتان را هر چند طاقت فرسا پشت سر گذاشته و به مقصد برسید،مقصد مقصود.

هیلا جان جالب خطابتان کرده اند،تبعیدی...
ولی آرزو می کنم هیچگاه در تبعید و محبوس حصار نا گریز تن نباشید.

اکبر دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:02 http://akdi.blogsky.com

سلام
خوبی؟ فکر کنم تو هم با من هم زبون هستی؟
وبلاگ فوق العاده ای داری من هیچ وقت نتونستم برات کامنت بذارم چون هر چی رو اون جمله نزدیک شو، اگرچه وجودت ممنوع است! کلیک می کردم هیچی نشون نمیداد تا اینکه اینبار رو عدد کلیک کردم که صفحه نظرات رو باز کرد .
بازم میگم این نوشته ات و همین طور پست قبلیت فوق العاده بودن البته پرنده فقط یک پرنده بود ... هم عالی و کم نظیر بود.
حالا
فعلا بای

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:47 http://yekroohetanha.blogsky.com

can i link u?

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد