دنیا داره تو یه آنارشی منضبط چرخ می زنه و آدم گاهی می مونه که با این همه پراکندگی چطور وحدتی امکانپذیر می تونه باشه؟ جایی که منم، هیچ چیزی مطلق نیست - جز تو - و همه چیز تنها در حضور تو می تونه اثبات بشه. پس هیچ چیز رو دوست ندارم به هیچکس دیگه ای اثبات کنم. چون مطلق من، مطلق هیچکس نیست.
فهمیده م که هیچکس جزیی از زندگی هیچکس نیست پس هیچ چیز هیچکس هم به هیچکس مربوط نیست جز در مواقعی که بشه به داد یه همنوع رسید و تنها در همین حد... قانونهای من تو دنیای خودم عمل می کنه و قانونهای مردم تو دنیای خودشون. حسم بهم می گه باید رفت... مثل کرگدنی که شاخش رو می ذاره رو سرش و فقط در جهت اشاره ی شاخش می ره. ممکنه هر کسی یه فکری بکنه و یه چیزی بگه اما برای کسی که تنها جهت اشاره ی شاخش رو می بینه، هیچ چیزی غیر از اون جذابیت نداره.
آگاه بودن، غوطه ور بودن، از غرق شدن نترسیدن، به قول نیکوس جانانه و بقول خودم با شهامت و شرافت زندگی کردن، تنها ماندن، رها بودن، به دور از آسیاب جامعه و رها از گله ی گوسفندوار آدمیان زیستن! رفتن و رفتن و جز آفتاب، دریا و صخره ها، هیچ ندیدن...
یاد زرتشت نیچه افتادم.ولی متاسفانه قانون بی قانونی وارد حریم همه مان میشود.متاسفانه
پنجره را به پهنای جهان می گشایم:
جاده تهی است.درخت گرانبار شب است.
ساقه نمی لرزد آب از رفتن خسته است. تو نیستی نوسان نیست
جاده تهی است. تو باز نخواهی گشت و چشم به راه تو نیست.
آقای خدای گونه ای در تبعید:
همه گاهی اوقات ارزو می کنن که به دور از این همه نا مردمی ها و هیاهو هاو به قول شما(رها از گله ی گوسفند وار ادمیان ) مدتی فقط افتاب و صخره و خوبی دیدن رو تجربه کنن ولی بعد همه اینها باز به قول سهراب:
زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری...
تا شقایق هست زندگی باید کرد.
براتون ارزو می کنم این شیوه ی زندگی رو که ارزو دارید تجربه کنید
فکر نمیکنید هیچ کس یه مقدار خودخواهانه ست
هیچکس
حقیقت تلخ
درسته
هیچ کس اینحا به فکر کسی نیست
من و اون
تو و او
قانون های متفاوت
همه میریم
اما سرانحاممون یکی
همه تو یک راهیم
یا حقیقت راست
یا دروغ کج
ببخشید که یه مقدار ناهماهنگ نوشتم
راستش خیلی متن سنگینی بود
و عالی
سلام
؟؟؟
!!!