نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

شرحی بر سنگ نبشته

با سلام. ممنون که نظر من ارزش پرداختن داشته. فلسفه علم اثبات نیست. علم حقایق است از دیدگاه بشر و شاید از اینرو اینقدر پراکنده است. هر که امد عبارتی نو ساخت....در پست قبلی من گفتم یاد زرتشت نیچه افتادم چونکه او هم رفت و دنیایی برای خود ساخت و واقعیتهایی برای خود داشت.رفت و سالها با دریا و افتاب و صخره خود زیست.این برداشت من بود.حالا بیاییم سر سنگ نبشته شما. گرچه سنگ نبشته در دنیای امروز مال مرده هاست ولی در زندگی مفتخر به سنگ نبشته داشتن شدم.**در نوشته تان تناقضی دیدم. مرگ برای خدای گونه به معنای از دست دادنه می گویید از دست دادن.....و بعد می گویید هیچ را که نمی شود از کسی گرفت. اگر انجایی که هستید... می گویید و خود را خدای گونه می پندارید چه کسی می تواند این کوله بار را بر شما تحمیل کند. مرگ پایان فصلی از این دفتر است. گذاشتن و رفتن کار سختی نیست ماندن و انسان گونه زیستن مشکل است.البته این دیدگاه من انسان است نه خداگونه
-----------------------------------------------------------------------
با تشکر از دوست عزیزم هیلا که نکات فوق را گوشزد کرده اند توضیحاتی جهت روشن شدن ابهامات پست پیشین ارائه می شود:

آری، مرگ برای خدای گونه به معنای از دست دادن است؛ از دست دادن تمام چیزهای "از دست دادنی" و در مقابل، "رسیدن"! رسیدن به آرامشی که در واقع هیچ است. وقتی چشم را ببندیم و مجسم کنیم انسانی را بی همه ی دارندگی هایش، بدون همه ی فخرها و کبرهایش، جدا از اسمها و رسمها، دور از تمام بردگی ها و.... تنها ماندن، جدا از همه و تنها و تنها با "هیچکس" بودن، پیچیده در ملکوت آبی آسمان، رسیدن به آنجا که هیچ نبود و فقط کلمه بود! این چیزی جز آرامش است؟ و آرامش یعنی هیچ؛ هیچ نداشتن، هیچ نبودن و عریان از تمام ظواهر و زواید ایستادن برابر هیچکس! وقتی هیچ نداشته باشم-آرامش- هیچکس نخواهد توانست که هیچ را از من بگیرد. چرا که "هیچ" گرفتنی نیست، دادنی هم نیست؛ و هیچ یعنی آرامش!
کوله بار تحمیلی، پر است از اوهام سبکسرانه ی خود، نفس، شیاطین، کبر، عجب و غرور، بی خبری ها، به یاد نبودن های ناشی از غرق شدن در سرمستی های مقطعی، لذت نافرمانی، وجهه ی نابخشودگی، توقع حساب کشیدن و پس گرفتن طلب های خود از خدا(!) و انتظار شنیدن توضیح برای کارهایش، پرپر زدن گنجشک وار از شادی های مقطعی، کنار جوی نشستن و چون غم خورک آه کشیدن و زاری کردن از برای یکایک پدیده هایی که سر بر اراده هامان فرود نمی آورند و از آن جمله؛ خلقت، طبیعت، مشیت، حکمت و مرگ! انتظارات اجتماع، تکالیف تحمیلی دیگران، تلاش مذبوحانه ی خود برای گذاشتن و رفتن، برای فرار؛ برای رفع تکلیف ها و چیزهای دیگری که برای هر کسی ممکنست متفاوت از دیگری باشد. چه شادمانی عظیمی فراتر از رها شدن، پس دادن این امانات بی مصرف به شیطان و... واگذاشتن دنیا به اهلش! چه زیبا و باشکوه است آنکه پیش از فرا رسیدن مرگ، مرده باشد؛ با کوله باری خالی از رذایل و...
از دقت در متن پست پیشین به وضوح می توان دریافت که حتی انتظار مرگ هم مردود شمرده می شود، چه رسد به فکر فرار (گذاشتن و رفتن)! البته گذاشتن و رفتنی خارج از اراده ی زمینی که اتفاقا برای خیلی ها کار فوق العاده سخت و عذاب الیمی ست در خور وحشت! دوباره از دقت در متن فوق می توان دریافت که مقصود نویسنده با نظر بجا و متین شما دارای همخوانی ست. توجه شما را به سطر آخر جلب می کنم: ... پس باید بود، باید ایستاد، بی اضطراب، بی دغدغه، آرام... نه منتظر، که ناظر!
با سپاس بی پایان
خدای گونه ای در تبعید...  

نظرات 4 + ارسال نظر
عاشقانه های مریم چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 13:11 http://www.goldmaryam.persianblog.com

سلام بر دوست من
امید میرود همیشه سالم سر زنده باشی .
دوست منم دست نوشته هایت واقا زیبا هستن
من هر بار به شما سر میزنم هر کاری میکنم که صفحه پیغام هارا باز کنم موفق نمیشم امروز بعد از ۴۰ دقیقه موفق شدم
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخههههههههههههههههش

تنها پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:37 http://scentofloneliness,blogsky.com

سلام

A Death blow is Life blow ti some
برای برخی ضربه مرگ ،ضربه زندگی است.(امیلی دیکنسون)

گاهی اوقات من هم مثل شما مرگ رو به این زندگی خسته کننده و یکنواختی که پر شده از روزمرگی ها و منو تو خودش غرق کرده ترجیح میدم . آرزو دارم که از رنگ های تعلق و چیزهایی که ارزششو ندارن و خواهند رفت ولی منو پایبند خودشون کردن رها شم و به رهایی برسم، رهایی از قفس بسته ی تن ولی چون می بایست باشیم هستیم و چون هستیم باید زندگی کنیم. در خور شایستگی و به قول خودتون انسانیت.

هیلا پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:01

با سلام و تشکر از توضیحتان.نکته ای که برایم قابل قبول نیست این است که از ترس لغزش مرگ را انتخاب میکنید و میگویید/چه زیبا و باشکوه است انکه پیش از فرا رسیدن مرگ مرده باشد با کوله باری خالی از رذایل/در ضمن منظور از خدایگان همان انسان است.این را می پرسم که برای بقیه نیز ابهامی نماند.

سیاوش شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:50 http://www.tanbooremast.blogsky.com/

خوشحالم که مجالی شد و پس از مدت ها باز هم مطالب زیبای شما رو مطالعه کردم . اسم زیبای وبلاگتون شایسته ی ستایش هست. یا علی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد