نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

چه معصومانه لبخند می زنیم وقتی...

(( روزنامه ایران چندی پیش مطلبی با نام "چه کنیم که سوسکها سوسکمان نکنند" را به چاپ رسانده و مانا نیستانی کاریکاتوریست برجسته ایران نیز کاریکاتوری را برای این مطلب کشیده است، تنها نکته ای که در کاریکاتور فوق و نوشته مربوطه آمده است کلمه « نمنه » است که به لاتین درج شده است. نمنه که در زبان آذری به معنی چی میباشد و این روزها تکیه کلام عامه مردم چه آذری و چه فارس شده است، باعث شده تا حلقه واسطی شود تا تمام آن مطالب نوشته شده به طنز در مطلب و کاریکاتور به آذری زبانان ما نسبت داده شود و این ماجرا پیش بیایید ، گرچه این حرکت یک بی دقتی و بی مبالاتی مطبوعاتی است و باید نسبت به آن جلوگیری می شد اما اگر بخواهیم به عنوان یک ژورنالیست درعالم طنز و کاریکاتور این مسئله را نگاه کنیم اگر این کاریکاتور به عنوان مثال در بریتانیا به چاپ می رسید و ایرلندی ها و یا حتی هندی ها و دیگر انگلیسی تبارهای مهاجر را نشانه میگرفت و یا در آمریکا منتشر می شد و مثلا سیاه پوستها و یا سرخ پوستها را نشان میداد هیچ حساسیتی را بر نمی انگیخت اما در ایران وضع فرق می کند در ایرانی که تازه بعد از گذشت بیست و هفت سال از پیروزی بهار آزادی مطبوعات اجازه یافته اند آنهم پاورچین پارچین و به احتیاط کاریکاتور رئیس جمهور کشور را ترسیم نمایند!

به ناگاه این نارنجک از ضامن کشیده شده منفجر شد و آذری زبانان ما و در نگاه کلان تر تمام ایران برآشفتند به خیابانها ریختند دفاتر روزنامه ایران را به آتش کشیدند و با ماموران درگیر شدند و … اینجا بود که حکومت از روی اجبار و ترس از تکرار آنچه که در تیرماه سال 78 اتفاق افتاد و اتفاقا آنهم دلیل مطبوعاتی داشت روزنامه ایران را توقیف کرد و دو مطبوعاتی را بازداشت کرد و از وزیر کشور گرفته تا وزیر اطلاعات و دادستان و … همه با الفاظ شدید و غلیظ این اهانت را محکوم کردند و از مردم خواستند تا آرامش خود را حفظ کنند. کاریکاتور مانا نیستانی اهانت آمیز بوده و یا نبوده من باور دارم این شورش و طغیان آذری زبانان کشورمان بغض فرو خفته ای بوده است که این روزها نه تنها آذری ها که کردها ، بلوچ ها ، لرها ، عربها و ترکمنان میهمن بزرگ ما نیز در گلو دارند و این کاریکاتور نشتری بود بر آن، این روزها آذری زبانان ما بیشتر از اینکه از آن کاریکاتور گلایه مند باشند و شکوی داشته باشند از بیست و هفت سال ظلم و زور نگاه حاشیه ای خسته شده اند.

و این همان حقی است که دستی پنهان این روزها در حال محو کردن آن است! و دامن میزند به شورشهای کور تا راه را برای سرکوب هرچه زودتر آن فراهم آورد ، به ناگاه خبر می رسد بانکها به آتش کشیده شده ، ساختمان قدیمی صداو سیمای ارومیه در حالیکه فاصله بسیاری از محل تجمع و اعتراض مردم داشته در آتش می سوزد، نامه اعتذار تحریریه روزنامه ایران در استانهای آذری زبان پخش نمیشود و کارگزاران حکومت همه در رسانه ها مکررا از محکومیت کاریکاتورسخن سر میدهند و باز مثل همیشه این روزنامه نگار است که محکوم است و مانانیستانی و مهرداد قاسم فر بازداشت می شوند، کاریکاتور در « ایران جمعه » منتشر شده بود اما روزنامه ایران را هم توقیف کردند و بستند و ده ها معترض دیگر را نیز بازداشت کردند و مطمئنا همین روزها دوباره رهبر عظیم الشان هم مثل هر باری که خطه غیور آذربایجان معترض می شود مثل تیرماه سال 78 که دانشگاه تبریز هم به دنبال دانشجویان دانشگاه های تهران در تب و تاب بود به صحنه می آید و به زبان آذری «آذربایجان اویاخده انقلاب دایاخده » می گوید (!) و سعی در خواباندن التهاب داشته و همه و همه دست بدست هم میدهند تا اعتراضات اصلی و خواستهای اصلی برملا نشود و فراموش شود و به درگیری ها و شورشهای کور بپردازیم!

آیا این، نوعی برآورد گام بگام و از پیش برنامه ریزی شده نبوده برای ارزیابی عیار بردگی قوم سرفراز آذری؟ تنها در چنین وضعیتی- شکست یک برنامه ی از پیش طراحی شده- است که حرکات خدمتگزاران ملت قابل توجیه می شود: ریاست محترم جمهوری سراسیمه به مجلس می شتابد و در نطقی آتشین بشدت و ناشیگری تمام قربان صدقه ی آذری ها می رود، گدا سیما به شیوه هایی نخ نما و بقول خودش مذبوحانه دست و پا می زند تا سر و ته قضیه را با مالش و فشار و ماساژ هم بیاورد. دم به دم پرچم و سرودهای ملی و ایران و وطن و کشور و... انگار جای دیگری بوده آنجا که سالیان دراز ملی گرایی مترادف شرک قلمداد می شده است و ام القرای جهان اسلام با هدف گردآوری مسلمین جهان زیر بیرق امت واحده کمکهای میلیارد دلاری از گلوی زاغه نشینان پایتخت و روستاهای دورافتاده ی آذربایجان و خراسان و بلوچستان می برید و چون شهد به حلقوم ناسپاس برادران بوسنیایی و افغانی و فلسطینی و سوری می ریخت.

براستی دلیل این همه ترس از بیدار شدن آذربایجان، بلوچستان، خوزستان، کردستان، خراسان و گلستان بخاطر چیست؟ بخاطر این نیست که سالهاست ایران تنها در تهران خلاصه شده است و سفرهای استانی حضرات هم جز برای بازار گرمی و خالی نماندن عریضه نیست؟ ترس از بیداری قومیت هایی نیست که بخش عمده ی فشارهای انقلاب و جنگ تحمیلی و تحریم ها و... را بر دوش کشیده اند و انگار مسئولان مرکز نشین آنان را از یاد برده اند و تنها زمانی به یادشان می افتند که خطری، چیزی...

آذری ها همانند تمام قومیت ها و اقلیت های دیگر کشور از این همه سال نادیده گرفته شدن حقوقی گله دارند که یکی از بدیهی ترین شان، اصل پانزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، سالهاست زیر خروارها غبار مدفون شده ست:

« زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این خط و زبان باشد، ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانه های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است

این اعتراض و درد نه تنها با توقیف و بازداشت و حتی اعدام این دو روزنامه نگار هم درمان نخواهد شد باید به این فکر کرد که "چرا اقوام و اقلیتها همواره دنبال بهانه ای هستند که به خیابانها بریزند تا دادشان را بستانند؟")) متن داخل گیومه تماما از وبلاگ جنبش 84 است.

 

و راستی چه معصومانه لبخند می زنیم، وقتی نقشه هایمان برای ربودن کلاه هم بر باد می رود!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد