نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

اینجا سایه ای را کشته اند...

تمامش شده بودی تو!

تویی که تا جان داشت، جان می داد برایت...

تویی که کورسوی ستاره وارت را از این راه دور،

از پشت میله های سرد این شب تاریک،

همچنان خیره می نگریست،

تویی که از دیروزهای کودکی در رویاهای دوردستش می دیدت...

دستان بی چیزش، پاهای خسته اش، چشمان دریده اش...

تمام وجودش شعر شده بود تا...

تا تو را بسراید!

و انگار تو زیباترین و پر معناترین شعری بودی که در ذهن جستجوگرش،

در روح بیقرارش جاری بود!

هنوز هم نیستی!

هنوز هم

هر شب

روح سرگردانش آزارم می دهد

که هنوز در جستجوی توست

و...

این "تبعیدی" مرده است!

... و بر سنگ مزارش نام تو را می نویسند؛

ای آزادی!

« ح. الف. آذرپاد»

نظرات 1 + ارسال نظر
بینام دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:25 http://nabakhshoodeh.blogsky.com

دلم سخت گرفت/
به من هم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد