نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

باز هم مانده ام هیچکس!

هیچکس باز هم سلام

سلامی با بوی گرگ! بوی گلّه، بوی شیر، بوی شبدر چهار برگ، بوی دود آتش چوپان و باز هم بوی گرگ. بوی گرگی که هیچوقت گرگ بودنش را پشت چهره اش پنهان نمی کند؛ گرگی که یکرنگ است هر چند گرگ!

باز هم مانده ام هیچکس، با تو... خلوت نشئه آوری که هیچ سرمستی را یارای بر رکابش سر ساییدن نیست. باز هم مانده ام؛ با تو! گستاخی "بی تو بودنها" یم را ببخش. ولی تو آنقدر مهربانی که هر وقت به اصرار می خواهم گم شوم، بر می گردانی ام و هر گاه در آستانه ی پرتگاهی هولناک با چشمان بسته و جست و خیزی ابلهانه می یابی ام، بیدارم می کنی. باورت می شود هیچکس؟ دیگر هیچ هدفی نمانده برایم و واپسین بارقه های امید در عمق زهدان آسمان این کویر مرده اند و به تفاله هایی سرد و بی روح بدل شده... تنها تو مانده ای برایم و... و دیگر هیچ! دلبستگی رها کردم. دلم را هم... باز هم در تاریکی شبی سرد ردّپای این تبعیدی بر غروری دیگر می درخشد. باز هم خاکستر این ققنوس جرقه باران می شود و اینجا هیچکس دیگری نیست؛ حالا دیگر فقط تو نگاهم می کنی. به دیده می جویمت... نیستی! به دل می بینمت: جایی نمانده که نباشی. و ای کاش دیده ها را تاب آن بود تا ببینند آنچه...

تو بگو هیچکس! تو بگو چقدر باید نوشت؟ چقدر باید بنویسم، چقدر بسرایم، چقدر بنوازم برایت تا تقدیری باشد از یک بار نگاه کردنت، تا کرنشی باشد برابر اینهمه بودنت و ستایشی برای دوست داشتنت؛ دوست داشتنی فراتر از دوست داشتن های تاجرانه؛ آنها که با رسیدن شان باران توقع و انتظار است که بر سرم باریدن می گیرد و... چگونه سپاست بگویم که هستی و هستی. همیشه هستی و همیشه، هر جا با من! مگر هدیه ای بالاتر و والاتر از بودنت و فقط بودنت می توان تصور کرد؟

لحظه ها و روزهای این تبعید تنها به بودن توست که قابل تحمل چیست؟ زیبا می شود، شیرین می شود چون تو و ارزشمند می شود چون تو و سرشار می شود چون تو و پر از وجود تو می شود. اینجا دیگر این تبعیدی چه می تواند بخواهد؟ هیچ و همه چیز! هیچی که همه چیز اوست و همه چیزی که تویی هیچکس. دیگر نگذار هیچ چیزحتی لحظه ای از تو جدایم کند. نگذار بی تو باشم.

 

نظرات 8 + ارسال نظر
هاجر یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:57 http://tiktak-h.blogsky.com

سلام.نامه هایی که به هیچ کس بود .برای باد بود . برای رهایی.کاش همسفر این نامه ها من هم می رفتم.تا انتها.تا بی نهایت.جایی پر از سفیدی جایی بی هیچ کس.کس که همه ی خستگی ها از این کس هاست کس که نه ناکس.
****
می خوام بزارمتون تو لینکم.موافقید؟

... دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:40

سلام
چه زیباست این سرمستی و این نیاز پر نیاز

... دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:43

دوست داشتم نظر خودتون رو درباره ی پست قبلیتون بدونم

و نظر خودم درباره پست قبلی:

بیچاره اونی که می خواد به زنجیرت بکشه چون توهم می بینه دوستت داره و توهم می بینه که خیلی هم دلت بخواد و توهم می بینه که با اصرار بیجاش دوستش خواهی داشت و با این توهماتش...

... سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:30

سلام
اوه ببخشید من یه اشتباه نوشتاری داشتم
به جای راز نوشتم نیاز
چه پر شور است این سرمستی و این راز پر نیاز

محمودی سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:29 http://کلبه ی تنهایی که ...

سلام
سلامای من همیشه از روی احترام و دوستانه بوده، شما یا هر کس دیگه خواستید قبول کنید، نخواستید هر طور راحتید.
یه میل براتون دو هفته پیش فرستادم گویا ارسال نشده.مشکلی نیست دوباره می نویسم.
یه چیز اونروز تو دانشگاه یادم رفه بود بهتون بگم و اون اینکه:
سوژه ی جالبی دادم دستتون که فردا روزی بشینید و واسه بقیه تعریف کنید که آره پنجاه نفر رو برده بودم چریده بودم ولی این آخری رو همچین بردم و برگردوندم که تا آخر عمرش دیگه نه تشنه ش بشه نه گشنه ش،آره من دیگه سیر سیر شدم از هر چی اعتماد و روراستی با دیگران.
من تا دیروز فکر می کردم شما اون داستان رو سر هم کردید که مثلا تعریف عشق رو واسه من کرده باشید( برگ شمشاد و سوسک بیچاره) .من فقط برای اینکه اون حشره عذاب نکشه اون حرف رو زدم(بکشیدش) چون نمی تونستم ببینم یه موجود بیچاره از اینکه یکی اینقدر راحت یه عضو بدنشو ناقص کرد زجر بکشه و تو تمام مدتی هم که شما ایراد سخن می فرمودید من حواسم پبش اون بود اونوقت شما...(من هیچوقت به خودم اجازه نمی دم در باره ی یه موجود، انسان یا حیوان، حتی اظهار نظر کنم چه برسه به اینکه بخوام حکم قتلشو صادر کنم،شاید اینکار از عهده ی شما بربیاد اما من نمی تونم.
نه اون پست رو گذاشتم ونه اون حرفا رو زدم که شما نظرتون رو عوض کنید( اصلا مهم نیست چی فکر می کنید) اون کار رو فقط واسه خاطر خودم کردم،همین.
شمام نه قسمای امروز حضرت عباسم رو قبول کنید ، نه دم خروس هر وقت دیگه م رو.سفت و محکم بچسبید به افکارتون و حتی لحظه ای هم به این فکر نکنید که ممکنه منم اشتباه کرده باشم.مشکلی نیست.
ازتون ناراحتم ولی کینه به دل نمی گیرم، چون اونقدر صداقت داشتید که مردونه(مرد کجا بود؟؟؟) نظرتون رو بهم گفتید ولی کاش اونجا نه.بگذریم، مهم نیست تموم شد و رفت ولی از لوح خاطراتم هرگز پاک نمی شه.
دم اون دوستتون هم گرم که تونست دورتون بزنه، از شما دست کمی نداره که هیچ... از طرف من بهشون بگید دمشون گرم و سرشون خوش که تونستن دورتون بزنن.درباره ی دور زدن یه چیزی تو وبلاگم نوشته بودم اگه یادتون نیست که قطعا نیست یه بار دیگه بخونیدش.
از این به بعد با همه مثل خودشون برخورد می کنم.
براتون آرزوی موفقیت و کامیابی دارم و ...

کاش با ما به از این بودید که ...

هیلا دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 17:03

هیچکس به تاریخ شعر دقت کن ۲۲ سال پیش اگر میشد تا حالا شده بود

تنها پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 21:32

سلام
ممنون که بوی تنهایی رو از لینکاتون حذف کردید.مسخره به نظر می رسید که یکی یه وبلاگی رو اصلا دوست نداشته باشه، بهش سر نزنه و اون وقت اونو لینک کنه.خودم می خواستم ازتون تقاضا کنم این کار رو بکنید ولی ترسیدم ناراحت بشید، حالا که خودتون این لطف رو کردید ممنونم ازتون.
توصیه می کنم برای آخرین بار برید آخرین کامنت آخرین پستم رو بخونید.
شاد باشید و سر خوش

هاجر پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 00:16 http://tiktak-h.blogsky.com

گفتنی انقدر زیاده نمی شه گفت .شکستن دیدن نگفتن برای اینکه می دونی تموم میشه همه چی و لبخند زدن .چرا بعضی ها نمی فهمن منم ممکنه که دلم بگیره .حتی از دلتنگی ام خسته شدم .کی کی می تونه روح منو روح سرکش و نا اروم منو اروم کنه کی می تونه .من چیزای جدید می خوام .ادمای جدید دوستای جدید.از اینکه هی هدف چیدم و نشد از اینکه دارم تو روزمرگی گیر می کنم مثل دخترای دیگه شم بدم میاد خیلییییی .تو چرا ؟ دل تو ام له شده؟قلبت و فشار می دن؟تنهایی؟ به تنهاییت عادت نکردی؟اما گاهی قشنگه توی تنهایی ادم چیزای قشنگ زیاد می بینه به جایی می رسه که نمی خواد کسی تنهاییشو بهم بزنه.می دونی ادما خیلی با تصورات ما فرق دارن .بخوای اینو باری خودت بگنجونی طول می کشه و سخته البته هیچ ادمی اونی نیست که تو فکر می کنی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد