نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

... و او اصلا دوست نداشت من فکر کنم!

من فکر می کنم انسان ها همه تخم مرغ هستند

من هر چه انسان دیده ام

که شکسته است،

توی او زرد بود.

من فکر می کنم توی همه ی انسان ها زرد است

من فکر می کنم که همه ی انسان ها تخم مرغ هستند

 

او دوست داشت به دل من فکر نکند

او دوست داشت من به دلم فکر نکنم

او دوست داشت من برای همیشه یک جوری بمانم

او دوست داشت دل من برای همیشه...

« سولماز دریانیان »

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد