نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

آغاز شد سحابی خاکستری، و ماه من هنوز،چشم مرا به روشنی آب میشناسد

 

ستاره ای که امشب خواهم دید دیشب دیده ای

 

چقدر دور است و چقدر نزدیک است

تلالوئی که گذشته است از ابر و مانده است در سایه ای که چشمانم را

خاکستری کرده است.

در آسمان خبری نیست هر چه هست، آنجایی ست که آغاز شده ست

زمان شتابی دارد در دور شدن

به سوی روز می روم و روز می رود تا از چشمانت پنهان ماند

به گام هایت می گرایم بر خاکی کآرامم نکرد

و طعم و رنگش را اکنون تشخیص می دهم در ارتفاعی که هیچ خاطره ای

ندارد این سوی ابر.

سبک نمی شود این وقت

و نور تا کی خواهد پایید در این آبی که آرام و بی آرامی نمی شناسد؟

هزارها فرسنگ آن سو خیابانی ست که اوضاعش اصلا خوب نیست

به اضطراب عادت کرده است

و در تقاطع هایش هر شب قطعه قطعه می شود رویای ما...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد