نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

برای پونه ای که...

به کبوتر بگو قفس یعنی...
پر بکش، مرگ زودرس یعنی...

اینکه در توبه توی من قفسی ست
که منم توی آن قفس یعنی...

ما فقط چند روز می رقصیم
توی جامی شراب گس یعنی
زندگی
چیز قابل عرضی است
مرگ در طول یک هوس! یعنی زندگی کردن شبیه همه
مردن مثل هیچکس یعنی ...
(آب می بلعدت و می بخشی زندگی را به خار و خس یعنی...)

تو درختی تناوری اما
با تبر می شوی هرس یعنی...

من وتو هر دو خورده ازپشتیم
مشترک بودن دو حس
یعنی
اینکه شیرینی و جهان مگسی است
اینکه ما را مکیده پس یعنی باید از این عقاب کش بپریم
تا به دنیای بی مگس یعنی...

با طنابی که بر گلو داریم
صحبت از راه پیش و پس
یعنی که اجل هر دو سو معلق توست
و به فریاد من برس یعنی...

روی این چارپایه فهمیدم
اینکه پا می کشد نفس یعنی...

...وتو جاری شدی به ذهن خزر
من شدم کوششی عبث یعنی تیر آرش به سینه ی من خورد
پل فرو ریخت که( ارس) یعنی...

این کبوتر چه عاشقانه پرید


جسدی گوشه ی قفس

یعنی...

نظرات 2 + ارسال نظر
رضا مشتاق یکشنبه 24 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 19:15

شاید دیباچه نهج البلاغه بود

هرگاه زبانم از گفتن ناتوان شد
شکوایم را نا گفته بخوان

اگر این نیمچه یادداشت کمی پریشان شد
به این حساب که چشم و ذهن و دست این روزها خیلی هماهنگ نیستند

فقط اینکه آقا ... چند نوبت سر زدیم و تشریف نداشتید

علی .... علی

به یاد تمام غروب های مشکوک 83 دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 23:39

برگرد عزیز، برگرد
هر روز بی تو، روز مباداست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد