نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

تا... تو را بسرایم!

تو گِل بدی و دل شدی

جاهل بدی، عاقل شدی

آن کو کشیدت اینچنین

آن سو کشاند کش کشان

 

دیدی هیچکس؟

گفته بودم می روم، گفته بودم زمینی را پیدا خواهم کرد، که در آن، سنگینی ات را بر سینه ام حس نکنم، و اگر یافتم... پیدا نشد که نشد!

حال نشسته ام،

پشت صفحه کلیدی خیس،

و می خواهم

تو را بنویسم؛ چون پیانیستی که پیش از اجرای سونات مهتاب کلاویه های قلبش را انگشت می کشد؛ مرتعش! و می نگرد. انگشت روی کلیدهایم می کشم لرز لرزان، و حس تو جانم را سرشار می سازد، روح تو در فضا می پیچد؛ انگار می کنم چون ذره های مهی شبانگاهی بر ستیغ قله های دست نایافتنی این گردنه های برف گرفته نرم نرم می خرامی، با هر نفس، با هر دم و بازدمم فرو می روی، رسوخ می کنی به سلول سلول تنم و تسخیرم می کنی با روحت، پرم می کنی از خودت، از بودن، از وجود؛ این بالاترین و والاترین عطایت به من ...

راحت می شوم برای لحظه ای و باز اما بر می خیزی! نگاهت را می دوزی به افق و پاره ای از دلم کنده می شود انگار... معصوم نگاهت می کنم؛ نمی دوزی با نگاهت دلم را دیگر! شتابان روی بر می گردانی: باید بروم! تمام روحم کنده می شود این بار و... از ستیغ بلندت سقوط می کنم.

کلاویه هایم تاب نواختنت را ندارد یا سیم های سازم تحمل ترنم گامهای بلورینت را... دیوانه می کنی ام آخر! شاید نواختنی نباشی، نوشتنی، سرودنی و شاید اصلا...

باز هم مانده ام، بی تو، و با تو. سرم درد می کند، تنم درد می کند، هر لحظه حس می کنم چشم هایم دارند منفجر می شوند؛ هیچوقت تاب ایستایی در برابر روشنا را نداشتند، وادار می شوم سر به زیر بیندازم چون همیشه ی تقابل با نور و هر نفسم، دم و بازدمم درد می کند، سلول سلول تنم و تمام روحم می جوشد از هرم گدازه های درد. با تمام دردم بر می خیزم؛ میان تاریکی پی کلیدها می گردم، لب هایم مدام زمزمه می کنند: کاشکی کلاویه ها تاب نواختنت را پیدا کند. انگشتانم حس ندارند دیگر، به فرمان من نیستند و خودشان می نوازند؛

....................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................!

همین، و دیگر هیچ!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد