جیرجیرک گفت: امروز، به اندازه ی تمام کشتزارهای ندیده دلتنگم؛ به اندازه ی تمام آفتاب های برنیامده، به اندازه ی تمام آوازهای در گلو... سردم است، می دانی؟
خرس گفت: من که سرمایی حس نمی کنم. واقعا سردت است؟
جیرجیرک گفت: باید برای یک دوست شعری بخوانم؛ دوستی که بشود به اش اعتماد کرد. عجیب سردم است.
خرس گفت: از همان ها که همیشه می خوانی؟
خرس هرگز نفهمید که او، همیشه برای یک دوست قابل اعتماد نمی خواند.
جیرجیرک ساکت بود. غروب آفتابش را نگاه می کرد. خرس می خواست نشان بدهد خیلی دوست اوست و خیلی قابل اعتماد است. گفت: من هستم؛ هم دوست تو ام، هم قابل اعتماد. اما خوابم می آید، فردا برایم مفصل تعریف کن.
جیرجیرک زمزمه کرد: فردا!؟! و به فکر فرو رفت.
خرس که بیدار شد، جیرجیرک ایستاده بود، بی حرکت. گفت: همینجا باش تا بیایم.
جیرجیرک زمزمه کرد:...
خرس، شکمش که سیر شد، دوباره خوابش برد. فردا که بیدار شد، یادش آمد ... برگشت اما جیرجیرک نبود. توی دلش گفت: چه بد قول!
خرس هرگز نفهمید که سرما، دو روز بیشتر به جیرجیرک امان نداد!
بیچاره ساده دل...و زود باور
به انتظار فردا ایستاده بود
... بهار از راه برسد
و چشم هایش را به نظاره بنشیند
* * *
روزی که چاووشیان خواندند
فردا را به دیروز بدرقه می کردند
آخر ... ، توی ساده دل
تکیه بر کدام کرانه ی قصه داشتی ؟
* * *
و حالا ...
نظاره گر جاده بی فردا باش
بایست و ببین ،... کار خدا را چه دیدی
شاید ...، فردایی در کار بود
فراموش نکن
گفتم ...شاید
****************
اینو آذر ماه سال قبل نوشتم( و شاید همون سرودم)
فکر میکنم مناسب بود برای تقدیم به روح همه ی جیرجرک های منتظر فردا
...یا حق
سلام..!
چه غمگین..!
آهنگت اشک آدمو در میاره..
بدرود
۲تا؟واقعا ممنوعه؟
اگه زحمتی نبود این آهنگ رو برای من ایمیل کن٬
خیلی خیلی قشنگه
سلام منم پر از غم شدم از گوش کردن به آهنگ این کلبه ی ساکت آدم فکر می کنه اینجا کسی روحش دلش پر از زخمه که مرهمش فقط این آهنگه!