نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

ماه کنعانی من...

بوی عطر یاس می دهد؛ مثل همیشه...  

تای کاغذ را باز می کنی  

آبی آسمانی شکسته نستعلیق، می دود توی ذهن:  

ماه کنعانی من، مسند مصر آن تو شد  

وقت آن شد که دگر ترک کنی زندان را

نظرات 3 + ارسال نظر
گردآفرید یکشنبه 14 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:08

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

رضا مشتاق دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 19:38

سلام اخوی
اولین وبلاگ بود که امشب باز کردم،... روزهای من اصلن خوش نیست
نه از کنعان خبری هست و نه از مصر
اما این یک بیت را میخواهم حداقل حتی برای دلخوشی هم که شده به فال نیک بگیرم
برایم دعا کن و اگر کمی بیشتر لطف کنی یک شمع یا یک مشت گندم نذر کن ...که یوسفم برگردد...که یوسفم ...

دمت همیشه گرم بادا و مستدام
...فعلن

اشک در چشم هایم حلقه زد دوست؛ کجایی تو؟
دعا می کنم،از نقطه زلال باقی بر سیاهی دل. شمعی نذر می کنم، شبی تا صبح ترنم سه تار و دانه ای گندم تا هیچ یوسفی...
می توان رفت به یک چشم پریدن تا مصر
بوی پیراهن اگر قافله سالار شود

کوهیار سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 16:43

رازقی پرپر شد
باغ در چله نشست
من به خاک افتادم
کمر عشق شکست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد