نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

پاسخ

کاغذی کاهی بر می داری، قلمی سیاه، و به شعر می نویسی در پاسخ، مثل همیشه... شکسته نستعلیق تو هم، و به دست شعله ها می دهی تا برسانند:

از باغ می برند چراغانیت کنند

تا کاج جشنهای زمستانیت کنند

پوشانده اند روی تو از ابرهای تار

تنها به این بهانه که بارانیت کنند

 یوسف به این «رها شدن از چاه» دل نبند

این بار می برند که زندانیت کنند

یک نقطه بیش، فرق رحیم و رجیم نیست

از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند

ای گل، گمان نکن به شب جشن می روی

شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ایست که قربانیت کنند...

نظرات 3 + ارسال نظر
شهریار دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 00:55

سوار خواهد آمد، سرای رفت و رو کن
کلوچه بر سبد نه، شراب در سبو کن
ز شستشوی باران، صفای گل فزون‌تر
کنار چشمه بنشین، نشاط و شستشو کن
سحر که حکم قاضی رود به سنگسارت
نماز عاشقی را به خون دل وضو کن

سلی سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 20:36

همیشه هم اونجوری که فک میکنیم نیس !!!

قبول دارم

محراب شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:31 http://09131060076.com

درود بر شما دوست و هموطن عزیز
ا زاون دسته شعر ها بود که نخوندم
حس کردم
ادامه بده و پیروز باش
شکسته نسعلیق توهم به دست شعله ها
گاهی بدان غریب دیار دلتنگیت کنند
کمی از دلتنگیم کاستی
دمت گرم و سرت خوش
بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد