نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

با تو بودن...

 از «همه» دست بریدم که تو باشی «همه» ام

با تو بودن ز «همه» دست کشیدن دارد 

نظرات 3 + ارسال نظر
پیام چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 21:12 http://hayran.blogsky.com

سلام
خوب می نویسی
من هم شعر خیلی می خوانم و دوست دارم
به نظر میرسد سلیقه مان شبیه هم است گرچه من در وبلاگم شعری نگذاشته ام
خوش باشی

سلی شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 14:26

فک کنم باید از خودتم دس بکشی !

[ بدون نام ] جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:57

این جواب سلی عزیزه؛ البته نظر منه و ممکنه اینطور هم نباشه:
وقتی از همه چی گذشتی، از خودتم گذشتی یعنی در واقع از خودت گذشتی که تونستی از همه چیز بگذری، نه؟!

پنبه ز گوش دور کن بانگ نجات می‌رسد

آب سیاه درمرو کآب حیات می‌رسد

نوبت عشق مشتری بر سر چرخ می‌زند

بهر روان عاشقان صد صلوات می‌رسد

جمله چو شهد و شیر شو وز خود خود فقیر شو

زانک ز شه فقیر را عشر و زکات می‌رسد

رحمت اوست کآب و گل طالب دل همی‌شود

جذبه اوست کز بشر صوم و صلات می‌رسد

در ظلمات ابتلا صبر کن و مکن ابا

کآب حیات خضر را در ظلمات می‌رسد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد