نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه ای به هیچکس...

« آنها که خدا را یافته اند و او را عاشقانه دوست می دارند با آنها که او را گم کرده اند و مایوسانه و مضطرب دم می زنند، با هم بی شباهت نیستند. هر دو شور و شعفهای روزمره را در خود کشته اند. هر دو بزرگتر از آنند که در کنار این جوی متعفنی که لجن زندگی از آن می گذرد، بنشینند و بنوشند و بزنند و بخورند و بکوشند و مست شوند. آنها که خدا ندارند و از غیبت خدا در آسمان به وحشت افتاده اند و جهان در چشمشان تیره و تلخ و ابله می نماید، به مقامی رسیده اند که عارفان می رسند و خداداران عاشق می رسند. به هر حال هر دو از زمین دور شده اند.»

... و مرغ چون از زمین بالا پرد؛ اگرچه به آسمان نرسد، آنقدر باشد که از دانه و دام دور باشد.

به سرگشته ای در کویر...

(( تو از خانه ات دور افتاده ای - ای کاش می توانستم این را باور نکنم - و به آلپ پوشیده از برف نگاه می کنی و به راین یخ زده...

آه ای سنگدل... تنها... بی من! 

مبادا که جنگل تو را آزاری رساند. مبادا که یخ های ناهموار پای نازکت را رنجه کند.)) ویرژیل